سرود سرد

این شعرها من را سرودند...

سرود سرد

این شعرها من را سرودند...

سرود سرد 01 (ماجرا)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چهارم (مرد در ادبیات. نوشتار یکم)

یک: مرد یعنی چه؟

«زن» با «زندگی» و «زنده بودن» یک ریشه دارد و  یک نگاه ساده به لغتنامه های مشهور ما را به معنای «زنده» و «زندگی بخش» و «حیات بخش» می رساند.

از سوی مقابل ریشه ی لغوی مرد در زبان فارسی، با مصدر «مردن» و «مرگ و میر» یکی است و نگاه مجددمان به فرهنگهای لغت می تواند نشان دهد اصل این لغت معنایی جز «مردنی» و «میرا» ندارد.

دلیل این نامگذاری ها روی جنس مونث و مذکر این است که از همان گذشته ی دور که به چند هزارسال قبل بر می گردد انسان ها این واقعیت ساده را دریافته بودند که عمل «زایایی» همچون تمام موجودات، از جنس مونث بر می آید و گرچه وجود هر دو جنس برای تولید مثل لازم است اما پس از فرایند جفت گیری، این جنس مونث است که مسوولیت زایش را بردوش دارد و جنس مذکر از این توان بی بهره است.

پس به این اعتبار، ادامه زندگی و حیات را منوط به وجود «زن» دانسته اند و این نام را بر او نهاده اند.

البته می توان در ریشه شناسی دلیل دیگری بر این مساله یافت و آن هم این است که حضور زن در خانه مایه ی زندگی ست. زن به جزییات زندگی دقت بیشتری دارد و... که البته به نظرم دلیل اول صادق تر است.

دو: مرد یعنی انسان

آنچه جالب و صد البته دردناک است این است که پس از گذشت زمان، «مرد» بر اثر غلبه ادبیات و فرهنگ مردسالارانه معناهای دیگری بر خود گرفت.

نخستین این معناها برابری لغت مرد با لغت «انسان» است. یعنی مرد را نه تنها نماینده ی اول نوع بشر دانستن بلکه از این هم فراتر... دانستن مرد به عنوان تنها نماینده ی نوع بشر! گو اینکه اصلا جنس دیگری مطرح نیست!

تا مرد سخن نگفته باشد            عیب و هنرش نهفته باشد

به مثال بالا دقت کنید. در این مثال مرد به چه معنیست؟ به معنی جنس مذکر؟ یا به معنی مطلق انسان؟ البته که پاسخ دوم صحیح است.

و ادبیات فارسی پر است از انبوه این ابیات که مرد را مطلقا انسان معنی کرده گو اینکه اصلا زنی وجود ندارد!

سه: مرد یعنی انسان برتر

دردناک تر از آنچه پیش از این گفتیم این است که این معناگذاری تحت تاثیر فرهنگ مردسالارانه پا را فراتر گذاشته و لغت مرد را به معنی انسان برتر و فراتر گرفته است.

گر بر سر نفس خود امیری مردی

ور بر دگری خرده مگیری مردی

مردی نبُود فتاده را پای زدن

گر دست فتاده ای بگیری مردی

می بینید؟ مرد در این ابیات که به پهنای ادب فارسی گسترش دارند به معنای برترین انسان و انسان برتر و فراتر آمده و یک صفت مثبت به شمار می رود...

درست از روی همین معناست که لغت «نامرد» ساخته شده و گه گاه می شنویم که کسی به دیگری بگوید «مرد باش!» و الا اگر نگاهی به معنی اصلی مرد بیندازیم چیز دیگری در می یابیم...

سوم (از شعار تا شعور)


یک: درد دل

دوستی را میشناسم که به شدت معترض بود و هست به رفتار رانندگان تاکسی که در برخورد با مسافرین خوب عمل نمی کنند و لبخند به چهره هایشان به زور می نشیند، بعد خودِ این دوست، در پاسخ به سلام دادن مشکل دارد. درست در لحظه ای که داشت توی گوش من می گفت که رانندگان چرا ال هستند و بل هستند یکی از دوستان مشترکمان رد شد و به هر دویمان سلام کرد اما دوست گرامی روشنفکر فرهنگی ما جواب سلامش را نداد! به همین راحتی!

دوست دیگری دارم که بمب ادعای فرهنگ است و اتفاقا هم آدم بافرهنگی است و به هیچ وجه مدعی نیستم جزء قشر فرودست فرهنگی است اما زندگی اش پر است از فشار فرهنگی که به دیگران وارد می کند. او انتظار دارد همه سامانه ی فرهنگی او را پذیرا باشند. مثلا چون معتقد است که «سگ نجس نیست» انتظار دارد حتی مسلمان هایی که به خانه اش دعوت می کند به وجود سگ در خانه اش اعتراضی نداشته باشند. بنده ی خدا فکر نمی کند که دین و منش و روش زندگی هر کسی برای خودش محترم است و نباید از دیگران متوقع باشد به دین او باشند...

دوست دیگری دارم که یک کتابخانه ی بسیار بزرگ دارد و انسان به شدت اهل کتابی است. فرهنگی است و روشن فکر. مدت یکسال و نیم است که چیزی نزدیک به ده کتاب از من امانت گرفته و بازپس نیاورده. این در حالی است که یک روز توی مترو داشت اعتراض می کرد که چرا مردم ما ساده ترین چیزها را نمی فهمند که مثلا برای ورود و خروج به واگن های قطار اولویت با خروج است و...

دوست دیگری دارم که مدت یک سال است از او -که در شهر دیگری زندگی می کند و در همان شهر هم با او آشنا شدم و مدتهاست دوست هستیم- دعوت کرده ام به تهران بیاید و در سفری کوتاه -به خرج من- میهمان من باشد و تهران را بگردد با خانواده اش و من هم او را ببینم... حتی به خودش زحمت نداده جواب نامه های دست نویس و مکتوب مرا بدهد! آنقدر متوجه نیست که حتی اگر نمی خواهد بیاید به هر دلیل، باید یک جواب به نامه ها بدهد. دست کم یک جواب خشک و خالی... این در حالی است که همین دوست عزیز گرامی بنده، معترض بود که چرا دانشجویان همکلاسی ما هنگام ورود استاد از جایشان بلند نمی شوند و به استاد احترام نمی گذارند و...

دو: ژست

ظاهرا این روزها ژست فرهنگی گرفتن از خود فرهنگ موضوعیت بیشتری دارد. به راحتی به خودمان اجازه می دهیم خودمان را مرکز فرهنگ و شعور و روشنفکری بدانیم و بقیه مردم را عوام کالانعام بپنداریم و از طرف دیگری در الفبای روابط اجتماعی و فرهنگی خود به شدت ضعف داشته باشیم.

این روزها جمله ی کلیشه ای «اینها را رها کن، فرهنگشان در همین سطح است» همه جا را گرفته و هر کسی را که می بینی شیپورچی روشنفکری است. اما...

سه: تنهایی

این روزها فکر می کنم بی اندازه تنهایم...